معنی Frozen
Frozen
یخ زده، منجمد شده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
واژههای مرتبط با Frozen
Broken
Broken
شِکَستِه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
vrezen
vrezen
تَرسیدَن، تَرس
دیکشنری هلندی به فارسی
Frozenly
Frozenly
یَخ زَدَه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
grazen
grazen
چِرا کَردَن، چِرا
دیکشنری هلندی به فارسی
proben
proben
تَمرین کَردَن، تَمرین کُنید
دیکشنری آلمانی به فارسی
blozen
blozen
سَرازیر کَردَن، سُرخ شُدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
Brazen
Brazen
بی شَرم، گُستاخ
دیکشنری انگلیسی به فارسی
dromen
dromen
رُویابافی کَردَن، رُؤیاها
دیکشنری هلندی به فارسی
drogen
drogen
خُشک کَردَن، خُشک
دیکشنری هلندی به فارسی