جدول جو
جدول جو

معنی یونجه

یونجه
(یُنْ جَ / جِ)
ینجه. اسفست. اسپست. آسپست. رطبه. قت. فصفصه. برسیم. گیاهی تر و سبز که تخم آن را می کارند و برای تعلیف اغنام و احشام به کار می رود. (یادداشت مؤلف). یونچقه. گیاهی که اسبان را فربه کند. (فرهنگ رشیدی). اسپست. فسفسه. (برهان). این لغت که در این چند قرن اخیر در زبان فارسی راه یافته در ترکی جغتایی ’یونوچکه’ و در عثمانی ’یوندزه’ خوانده شده و به معنی تره و علف سبز گرفته شده است. در این زبانها هم این لغت قدیم نیست. برخی نوشته اند کلمه ترکی ’یونجه’ از ’یونت’ که به معنی ’اسب’ است ترکیب یافته (یونت در ترکی جغتایی و عثمانی به معنی اسب و مادیان است) و معلوم نیست این وجه اشتقاق صحیح باشد. (هرمزدنامه نگارش پورداود ص 3). یونجه گیاهی است پایا از تیره پروانه واران واز دستۀ شبدرها که برگهایش دارای تقسیمات سه تایی می باشند. گلهایش غالباً بنفش رنگ و کوچک و گاهی زردرنگ است و گل آذینش خوشه ای است. معمولاً یونجه بین 4 تا 10 سال در زمینی که کشت می شود می ماند و هر دفعه آن رادرو کنند مجدداً رشد می کند و به طور معمول هر سال 4 تا 5 مرتبه می شود آن را درو کرد. اسپست. سبست. سبیس. اسپیستا. برسیم حجازی. قضب. ینجه. یونجۀ معمولی.
- زکام یونجه، در اصطلاح پزشکی، گونه ای زکام که دراثر حساسیت نسبت به گردۀ گیاهان مختلف (خصوصاً گیاهان تیره گندمیان و یا پروانه واران و غیره) ایجاد می شود و در حقیقت یک نوع زکام دراثر حساسیت است. زکام علوفه. زکام براثر حساسیت.
- یونجۀ باغی، اسم رطبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
- یونجۀ رازکی، گونه ای یونجه که دوساله است و ساقه اش روی زمین می خوابد و در اراضی رسی خوب می روید. این گونه یونجه پیش رس است و زودتر از اقسام دیگر یونجه رشد می کند و گلهایش زردرنگ و خیلی کوچکند و گل آذینش سنبله ای است.
- یونجۀ زرد، یکی از گونه های یونجه که دارای گلهای زرد لیمویی است.
- یونجۀ شنی، گونه ای از یونجه که دورگه است و از آمیزش دو گونه یونجۀ زرد و یونجۀ معمولی حاصل شده است. گلهایش ممکن است زرد یا سبز روشن و یا بنفش باشند و چنانکه از اسمش پیداست در اراضی شنی کشت می شود و 3 تا 6 سال می ماند و در زمینهای خوب می تواند سالی دو بار محصول بدهد ولی معمولاً بیش از یک بار در سال قابل درو نیست.
- یونجۀ صحرایی، اسم ترکی و فارسی فصفصه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به فصفصه شود.
- یونجۀ وحشی، یکی از گونه های خودروی یونجه که در مراتع می روید. عشب. نفل. مداد
لغت نامه دهخدا