جدول جو
جدول جو

معنی یک شاخ

یک شاخ
(یَ / یِ)
که دارای یک شاخ باشد. که شاخی تنها دارد، که یک شاخه دارد. که یک شعبه دارد، بر یک دوش. با یک دوش. (یادداشت مؤلف). یک وری: فلان کس قبایش را یک شاخ روی شانه اش انداخته بود. (از فرهنگ لغات عامیانه).
- یک شاخ افکندن عبا و لباده و چادر، تنها به یک دوش برداشتن آن را. (یادداشت مؤلف). آن است که زن سلیطه از راه شوخی چادر خود را به یک طرف اندازد. (آنندراج) :
بسوزیم بر دختر رز سپند
که از شیشه یک شاخ چادر فکند.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
و رجوع به ترکیب یک شاخ کردن شود.
- یک شاخ چادر، چادر یک پهن که از میان دوخته نباشند. (آنندراج).
- یک شاخ کردن، بر یک دوش افکندن چادر و عبا و مانند آن. (یادداشت مؤلف). یک شاخ افکندن.
، مصمم و عازم و ستهنده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یک شاخ شدن شود.
- یک شاخ شدن، مصمم و عازم و ستهنده شدن در کاری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا