اسمش میرزامحمد حسین است. چندی بمنادمت امرای زندیه بسر برده مردی خوش حالت بوده درسنۀ 1215 در گذشته در غزلسرائی طبع متوسطی داشته است ازوست: من از اهل وفا نه بندۀ این در نه آخر خود یکی زاهل هوس پندارم ای دربان و در بگشا. # ای باغبان که گفتی باغ گلم خزان شد اکنون بیا و بامن بگذار این خزان را. # گفتی بی من چه حال داری کس بی تو بگو چه حال دارد. # همدمت این دم بت سیمین تنم آسمان گویا نمیداند منم. پیش گلها عزت خواریم نیست میکنم دل خوش که مرغ گلشنم. # همیگوئی غمش دردل نهان دار نصیحت گو نمیگوئی دلت کو. # گفتی که بگویمت که چون است دلم خون از ستم سپهر دون است دلم. خونست دلم دلم ز محنت چون است چو نست دلم ز غصه خون است دلم. (مجمع الفصحا ج 2 ص 579)