جدول جو
جدول جو

معنی هوسناک

هوسناک
(هََ وَ)
بوالهوس. باهوس. هوسمند. خواهشمند و آرزومند. (آنندراج). آرزومند و طالب و دارای هوی و هوس. (ناظم الاطباء) :
گفتم آه آتشین بس کن، نه من خاک توام ؟
نه مسلسل همچو آبم تا هوسناک توام ؟
خاقانی.
به نادیده دیدن هوسناک بود
به هر جا که شد چست و چالاک بود.
نظامی.
در عالم عشق گشته چالاک
در خواندن شعرها هوسناک.
نظامی.
شنیدم کزپی یاری هوسناک
به ماتم نوبتی زد بر سر خاک.
نظامی.
چون ز پی دانه هوسناک شد
مقطعاین مزرعۀ خاک شد.
نظامی.
عجب از طبع هوسناک منت می آید
من خود از مردم بی طبع عجب می مانم.
سعدی
لغت نامه دهخدا