جدول جو
جدول جو

معنی هموار کردن

هموار کردن
(شُ دَ)
صاف کردن. تسطیح کردن. (یادداشت مؤلف) :
هموار کرد موی و بیفکند موی زرد
چون بچۀ کبوتر منقار سخت کرد.
ابوشکور.
تربت وی را با زمین هموار کردند. (قصص الانبیاء).
می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را
هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود.
صائب.
، تحمل کردن:
این درد نه دردی است که بیرون رود از دل
این داغ نه داغی است که هموارتوان کرد.
صائب.
- بر خود هموار کردن، تحمل کردن.
، موافق کردن:
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتی است کی پذیرد همواری ؟
رودکی
لغت نامه دهخدا