هم وزن و برابر و مقابل و هم قوت. (از آنندراج) : ندارد فعل من آن زوربازو که با عدل تو باشد هم ترازو. نظامی. سیه کولۀ گردبازو منم گران کوه را هم ترازو منم. نظامی. ، قرین. جفت: کاو را به زر و به زور بازو گردانم با تو هم ترازو. نظامی. بدین فرخی گوهری تابناک نه فرخ بود همترازوی خاک. نظامی. ، حریف. هم زور. هم آورد: قوی کرد بر جنگ بازوی خویش بکوشید با هم ترازوی خویش. نظامی. که یارب چه زور و چه بازوست این گهر با قدر همترازوست این. کلیم کاشانی. - بی هم ترازو، بی رقیب. بی هم آورد: به داد و دهش چیره بازو بود جهانبخش بی هم ترازو بود. نظامی