تباه کردن. نابود ساختن. (ناظم الاطباء). ضایع کردن. از بین بردن. هبا داشتن: سیرت این چرخ کنون یافتم بایدمان کرد بدین ره هباش. ناصرخسرو. اسب بچار صولجان گوی زمین کند هبا طاق فلک بیا گند هم به هبای معرکه. خاقانی. ترک آورد زر و زن و فرزند و خانمان و اسباب ملک و مال سراسر هبا کند. مظهر دهلوی (از ارمغان آصفی). ، ریزریز کردن، ساییدن، بخار کردن. (ناظم الاطباء)