جدول جو
جدول جو

معنی ه

ه
(هَِ/ ها)
در عربی بر حسب لهجه های مختلف گاهی این حرف به حروف دیگری تبدیل شود یا بدل از آنها آید.
ا: هثر، اثر. هراق، اراق. هراقه، اراقه... هناره، اناره. هیم اﷲ، ایم اﷲ. ث: لهاه، لثاه. ج: ماه، ماج. ح: گناه، جناح. خ: بهباه، بخباخ. ف: جوهر، جوفر. ی: زهرفوه، زیرفوه. و در تعریب های غیرملفوظ یا مختفی به این حروف بدل شود: ج: بابونه، بابونج. برنامه، برنامج. بهرامه، بهرامج. بنفشه، بنفسج. پرزه، برزج. پالوده، فالوذج. پیشاره، فیشارج. شبه، شبج. شهدانه، شهدانج. کره، کرج. لوزینه، لوزینج. گوزینه، جوزینج. می پخته، می فختج. ح: ابه، ابح. ق: پسته، فستق. بیجاده، بیجادق. خیوه، خیوق. شاهدانه، شاهدانق. حرف ’ه’ در عربی بر پنج گونه است: 1- ضمیر غایب است و در موقع نصب و جر استعمال میشود، مانند: قال له صاحبه وهو یحاوره، و تلفظ این هاء بعد از کسره با یاء ساکن هنگامی که پس از آن حرف الف نباشد به کسر و در جز این موارد به ضم است. 2- حرف غیبت باشد مانند ’هاء’ در کلمه ایاه. 3- هاء سکت و آن برای بیان حرکت و یا حرفی به آخر کلمه ملحق میشود، مانند: ماهیه و هاهناه و از یداه و اصل این است که بر آن وقف کنند و بعضی از اوقات به نیت وقف وصل میشود. 4- هاء بدل از الف استفهام، مانند:
و اتی صواحبها فقلن هذا الذی
منح الموده غیرنا و جفانا.
یعنی اذا و بعضی گفته اند در اصل هذا بوده و حرف الف به ضرورت وزن افتاده است. 5- هاء تأنیث است، مانند رحمه در حال وقف و این قول کوفیان است که گمان کرده اند هاء اصل است و تاء، در حال وصل بدل از هاء میباشد و عقیدۀ بصریان برعکس این است و حقیقت امر این است که اگر به قول کوفیان قائل شویم هاء را به شمارنیاوریم زیرا حرف مستقلی نیست، بلکه جزء کلمه میباشد. (از اقرب الموارد از مغنی به تصرف).
ضمیرهای عربی هنگامی که ماقبل مکسور باشدکسرۀ ’هاء’ اشباع میشود و به صورت ’یا’ تلفظ میگردد و هنگامی که ماقبل آن مضموم باشد ضمۀ ’هاء’ پس ازاشباع به ’واو’ بدل میشود و به همین سبب اینگونه رادر فارسی با کلمه های مختوم به ’و’ و ’ی’ قافیه کنند:
فهم نان کردن نه حکمت ای رهی
زآنکه حق گفتت کلو من رزقه.
مولوی.
بار دیگر بایدم جستن ز جو
کل شی ٔ هالک الا وجهه.
مولوی.
های تأنیث در حال نسبت: در اسمهای مؤنث منسوب ’تاء’ (علامت تأنیث) در نسبت می افتد، مانند: ناصره، ناصری. همچنین در کلمه هائی که بر وزن ’فعیله’ یا ’فعیله’ باشد نیز ’ه’ حذف میشود: امیمه، امیمی ّ. طویله، طویلی ّ. غریزه، غریزی ّ. فریضه، فرضی ّ. قلیله، قلیلی ّ. مدینه، مدنی ّ. کلمات زیر از قاعده فوق مستثناست: امیّه، اموی ّ. بادیه، بدوی ّ. تهامه، تهامی ّ و تهام. خزینه، خزینی ّ. ردینه، ردینی ّ. سلیقه، سلیقی ّ. سلیم، سلمی ّ. لحیه، لحیانی ّ. ناصره، نصرانی ّ. در فرهنگ آنندراج آمده است: های هر کلمه ای که در آخر آن بود چون یای نسبت بدان ملحق کنند آن ’هاء’ به واو بدل شود، چون: تنوی (از تنه) و زهروی (از زهره) و کروی (از کره) و گاهی ’و’ را حذف کنند و گویند ’کری’. از اوحدالدین انوری:
داد یک عالم بهشتی روی ازرق پوش را
خوشترین رنگی منور بهترین شکلی کری.
تا بود بزم زهروی را گل
تا بود نیش عقربی را خار
لغت نامه دهخدا