بند آب باشد که پیش سیل بندند. بندی که از چوب و علف و خاک و گل در پیش رودخانه ها بندند. (برهان) (ناظم الاطباء) : آب هرچه کمترک نیرو کند بند و ورغ سست و پوده بفکند. رودکی. دل برد و مرا نیز به مردم نشمرد گفتار چه سود است که ورغ آب ببرد. فرخی. به پیشش بر از چوب ورغی ببند چو بستی ز ریگش نباشد گزند. اسدی. ای وای اگر عون جمال الحق والدین در پیش چنین سیل حوادث ننهد ورغ. شمس فخری. و به کسر دوم نیز بدین معنی آمده است، فروغ و روشنی. (ناظم الاطباء) (برهان). و به کسر حرف ثانی ورع هم آمده است. (برهان) : گل را چه بوی خیزد از صد گلاب زن مه را چه ورغ باشد از صد چراغدان. ؟ (از انجمن آرا). ، راسو، خندق. (ناظم الاطباء)