جدول جو
جدول جو

معنی ورغ

ورغ
(وَ)
بند آب باشد که پیش سیل بندند. بندی که از چوب و علف و خاک و گل در پیش رودخانه ها بندند. (برهان) (ناظم الاطباء) :
آب هرچه کمترک نیرو کند
بند و ورغ سست و پوده بفکند.
رودکی.
دل برد و مرا نیز به مردم نشمرد
گفتار چه سود است که ورغ آب ببرد.
فرخی.
به پیشش بر از چوب ورغی ببند
چو بستی ز ریگش نباشد گزند.
اسدی.
ای وای اگر عون جمال الحق والدین
در پیش چنین سیل حوادث ننهد ورغ.
شمس فخری.
و به کسر دوم نیز بدین معنی آمده است، فروغ و روشنی. (ناظم الاطباء) (برهان). و به کسر حرف ثانی ورع هم آمده است. (برهان) :
گل را چه بوی خیزد از صد گلاب زن
مه را چه ورغ باشد از صد چراغدان.
؟ (از انجمن آرا).
، راسو، خندق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا