مزدور. (آنندراج) (برهان قاطع). نیم کار. (آنندراج). ظاهراً نیمه کاره به معنی آنکه با نیمۀ آجر کار کند. فعله. (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، شاگرد. (برهان قاطع). رجوع به نیم کار شود، ناتمام. (برهان قاطع). ناقص. (غیاث اللغات). به اتمام نرسیده. در نیمۀ کار رهاشده: تا نقش تو زمانه بر پیرهن کشید بر کارگاه گردون مه نیم کاره ماند. امیرخسرو (از آنندراج). نالۀ نیم کارۀ دل ماست نفس سست رگ تمام نکرد. ظهوری (از آنندراج). ، نیم ساخته. (غیاث اللغات). - درم نیم کاره، سکه ای که نقشی بر آن ضرب نشده است: باد هر ساعت از شکوفه کند پر درم های نیم کاره چمن. فرخی. - نیم کاره گذاشتن، کاری را ناقص و به پایان نارسانده رها کردن. - نیم کاره ماندن، ناقص و ناتمام ماندن. به پایان نرساندن. به کمال نرسیدن. به انجام نرسیدن