کسی که نیک حضور باشد. (غیاث اللغات). کسی که خوشروی باشد و دارای محضر خوش بود. (ناظم الاطباء). خوش معاشرت. (فرهنگ فارسی معین) ، مهربان. خوش رفتار. نیک سیرت. خوش برخورد: ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس نیک محضر. (گلستان). در همه حال نیک محضر باش تا همه وقت محترم باشی. سعدی. دو کس چه کنند ازپی خاص و عام یکی نیک محضر دگر زشت نام. سعدی. نهد مهر مهر تو برسینه او قضا هرکه را نیک محضر برآرد. ظهوری (از آنندراج). ، آنکه در غیبت و در حضور مردمان را به نیکی یاد کند. (آنندراج)