نوبت رسیدن: درطبع جهان اگر وفائی بودی نوبت به تو خود نیامدی از دگران. خیام. - نوبت ... آمدن، نوبت آن شدن. هنگام انجام کاری فرارسیدن. مجال و موقع به دست آمدن: چون که آید نوبت شکر نعم اختیارت نیست وز سنگی تو کم. مولوی. - نوبت به سر آمدن، مجال نماندن. زمان و فرصت پایان گرفتن. - نوبت کسی به سر آمدن، کنایه از درگذشتن و سپری شدن: به تو داد یک روز نوبت پدر سزد گر تو را نوبت آید به سر. فردوسی