جدول جو
جدول جو

معنی نمایش

نمایش
(نُ / نِ / نَ یِ)
اسم مصدر و مصدر دوم از نمودن. فعل نمودن. عمل نمودن. (یادداشت مؤلف). ارائه. عرض. (یادداشت مؤلف). نشان دادن. (فرهنگ فارسی معین) :
بل من به نمایش ره خویش
حق فضلا همی گزارم.
ناصرخسرو.
، صورت. روی. دیدار. چهره. شکل. پیکر. هیأت. (ناظم الاطباء) ، ظاهر. مرآی. (یادداشت مؤلف) :
ای به دیدن کبود و خود نه کبود
آتش از طبع و در نمایش دود.
منصور نوح سامانی.
جهان را نمایش چو کردار نیست
نهانیش جز درد و تیمار نیست.
فردوسی.
بس خوشۀ حصرم از نمایش
کانگور بود به آزمایش.
نظامی.
، جلوه. ظهور. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی قبلی شود، وهم. خیال. صورت خیالی. (ناظم الاطباء). صورت و نقشی که در نظر آید به خلاف واقعیت آن یا بی واقعیتی: اگر به خواب مانند کرد راست است از آنکه در خواب جز خیال و نمایشی بیش نیست. (قصص الانبیاء ص 229).
راه یابی به آزمایش ها
پرده برخیزد از نمایش ها.
اوحدی.
غیر تو هرچه هست سراب و نمایش است
با آنکه هیچ نیست پدیدار آمده.
جامی.
- نمایش آب، سراب. (از جهانگیری). کنایه از سراب. (انجمن آرا). به معنی سراب است و آن زمینی باشد سفید و شوره زار که در صحرا و بیابان از دور به آب می ماند. (برهان قاطع) (آنندراج).
، مشاهده. بینش. شکفتگی (؟). (ناظم الاطباء) ، تآتر. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). رجوع به تآتر شود.
- نمایش عروسکی، خیمه شب بازی. پرده بازی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا