پاک کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). شستن. تطهیر کردن. آب کشیدن. پاکیزه کردن. غسل دادن: تا بر کف پای تو تواند مالید دل را همه شب دیده نمازی می کرد. عسجدی. و اگر این مقیم را دسترس آن باشد که وی را جامۀ نو سازد تقصیر نکند و اگر نباشد تکلیف نکند همان خرقۀ وی را نمازی کند تا چون از گرمابه برآید درپوشد. (کشف المحجوب). گوزنی که با شیر بازی کند زمین جای قربان نمازی کند. نظامی. و جامه پاره های کهنه برچیدندی و نمازی کردندی واز آن ستر عورت ساختندی. (تذکرهالاولیاء ج 2 ص 294). هرچ آن شود پلید نمازی کنند از آب آب ار شود پلید نمازیش چون کنند. امیرخسرو (از آنندراج). من اینجا جامه ها کردم نمازی خجندی گر ز رومی شست دفتر. نظام قاری. دلا به خون دگر دامنی نمازی کن در آب دیدۀ من خیز و آب بازی کن. علی قلی بیگ (از آنندراج). ، صاف نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). از آلایش پاک داشتن. سره کردن. (فرهنگ فارسی معین) : نمازت را نمازی کن به هفت آب نیاز ار نه نمازی کاین چنین نبود جنب خوانند اخوانش. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 214)