جدول جو
جدول جو

معنی نشو و نما

نشو و نما
(نَشْ وُ نُ / نِ / نَ)
روییدگی و بالیدگی. (ناظم الاطباء). گوالش. بالش. رشد. رجوع به نشو و نیز رجوع به نما شود:
گوید همی طبیعت در دهر خلق را
از عدل شاه مایۀ نشو و نما کنم.
مسعودسعد.
ای آنکه به اقبال تو در کار وزارت
هر شاخ که سر برزد با نشو و نما شد.
مسعودسعد.
رتبت قدر تو از طالع دراوج علاست
دولت جاه تو از نصرت با نشو و نماست.
مسعودسعد.
کنج عزلت گیر و دهقانی کن ای ابن یمین
تا بدانی آنچه می کاریش در نشو و نماست.
ابن یمین.
چون دو برگ سبز کز یک دانه سر بیرون کند
یکدل و یکروی در نشو و نما بودیم ما.
صائب.
- نشو و نما دادن، پروراندن. پرورش دادن:
گر نهال وادی ایمن شود پر دور نیست
هر نهالی را که لطف او دهد نشو و نما.
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا