هدف قرار دادن: کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد. سعدی. دل نشانۀ تیر بلا کن. (مجالس سعدی) ، نشانه رفتن. قراول رفتن: دو تیرانداز چون سرو جوانه ز بهر یکدگر کرده نشانه. نظامی. ، شهره ساختن. علم کردن. رجوع به نشانه و نشانه شدن شود، نامزد کردن. به نام خود کردن. با فرستادن هدیتی - از زیورها و جز آن - علاقه و قصد ازدواج خود را به دختر یا خانوادۀ دختر اظهار کردن: من ترا ز خوبان نشانه کردم. عارف