جدول جو
جدول جو

معنی نسبت کردن

نسبت کردن
(عُ وی یَ تَ)
منسوب داشتن. منتسب داشتن:
آن را که هر شریفی نسبت بدو کنند
زیرا که از رسول خدای است نسبتش.
ناصرخسرو.
باد نسبت به ما کند زیراک
هیچ بن هیچ را پدر مائیم.
خاقانی.
- کسی را به صفتی نسبت کردن، او را بدان متهم ساختن و منسوب داشتن:
نسبت عاشق به غفلت می کنند
وآنکه معشوقی ندارد غافل است.
سعدی.
مرا نسبت به شیدائی کند ماه پری پیکر
تو دل با خویشتن داری چه دانی حال شیدائی.
سعدی.
- نسبت کردن به، بازبستن به. بازخواندن به:
عقل گرد آن نگردد به جهل اندر جهان
فعل را نسبت به سوی گنبد خضرا کنند.
ناصرخسرو.
گر رنج پیشت آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند.
حافظ.
، مانند کردن. سنجیدن. قیاس گرفتن:
سوز من با دیگری نسبت مکن
او نمک بر دست و من بر عضو ریش.
سعدی.
، (اصطلاح منطق) حمل کردن. اسناد کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا