معنی نس - لغت نامه دهخدا
معنی نس
- نس
(غَ) - پراکنده گردیدن موی سر. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بانگ برزدن و راندن شتران را. (منتهی الارب) (از آنندراج). راندن و زجر کردن ناقه را. (از المنجد). راندن و با عصا زجر کردن شتر را. (از ناظم الاطباء). راندن شتر. (تاج المصادر بیهقی) ، سرزنش کردن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، خشک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (منتهی الارب). خشک گردیدن. (ناظم الاطباء). نسوس. (آنندراج) ، درگذرنده و سریعالعمل بودن در هر کاری. نسیس. (المنجد) ، لازم گرفتن روای هر امر را. (از آنندراج). لازم گرفتن روائی هر کاری را. (از ناظم الاطباء). تنساس. (آنندراج) ، شتاب رفتن. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رفتن. (از ناظم الاطباء). شتاب رفتن در آب خاصهً. (آنندراج) ، فرودآمدن قوم بر آب. (ناظم الاطباء). درآمدن قوم بر آب. تنساس. (از المنجد) ، سعایت کردن. نمامی نمودن. تباهی افکندن بین قوم. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا