دمث. نعومه. (تاج المصادر بیهقی). لیان. (از ترجمان القرآن) (از منتهی الارب). ملاینه. (از منتهی الارب). لین. (ترجمان القرآن). لدونت. تملس. (یادداشت مؤلف) ، صاف و صیقلی و هموار شدن. از خشونت و زبری و ناهمواری درآمدن. املس شدن، شل شدن. از سفتی و سختی افتادن. آب لمبو شدن: هم آوردم ار کوه بودی به جنگ زگرزم شدی نرم چون موم سنگ. فردوسی. هرکه چون موم به خورشید رخت نرم نشد زینهار از دل سختش که به سندان ماند. سعدی. ، سست شدن. ضعیف شدن. (یادداشت مؤلف). شل و وارفته شدن: تبه گردد از جفت شیر ژیان به زودی شود نرم چون پرنیان. فردوسی. ، خرد شدن. خردو خاکشیر شدن. درهم کوفته شدن: زیر رکاب و علم فاطمی نرم شود بی خردان را رقاب. ناصرخسرو. - امثال: تا دنده اش نرم شود. ، از خشکی درآمدن: تمغی، نرم شدن انبان. (منتهی الارب) ، نرم شدن شکم، روان شدن آن. از یبوست درآمدن: کثوع، نرم شدن شکم شتران و جز آن. (از منتهی الارب) ، رام شدن. ساکن و آرام شدن. (یادداشت مؤلف). از سرکشی وتوسنی افتادن. ملایم شدن. مطیع و منقاد گشتن: بشوی نرم هم به زر و درم چون به زین و لگام تند ستاغ. شهید. هود گرد مؤمنان خطی کشید نرم می شد باد کآنجا می رسید. مولوی. - نرم شدن سر، رام شدن. به راه آمدن. - نرم شدن گردن، مطیع شدن. رام شدن