جدول جو
جدول جو

معنی نذر کردن

نذر کردن
(عَ وَ دَ)
بر خود واجب کردن چیزی. (از ناظم الاطباء). نحب. (از منتهی الارب). عهد کردن. پیمان کردن. به گردن گرفتن. چیزی یا کاری بر خویشتن واجب کردن به نذر: پس گفت خداوند را بگو که در آن وقت که من به قلعۀ کالنجر بودم بازداشته و قصد جان من می کردند... نذرها کردم و سوگندان خوردم که در خون کس حق و ناحق سخن نگویم. (تاریخ بیهقی ص 178). روی بر خاک نهد از عجز و انکسار و نذرها کند که میان وی و خدای عزوجل اگر چیزی بوده است پشیمانی خورد. (تاریخ بیهقی ص 595). فضل سهل وزیر خواست که خلافت از عباسیان بگرداند و به علویان آرد، مأمون را گفت نذر کرده بودی به مشهد من و سوگندان خورده... که ولی عهد از علویان کنی. (تاریخ بیهقی ص 135).
دیگر لب بتان نزند بوسه تا زید
این نذر کرد و رای زدآهنگ کعبه را.
خاقانی.
نذر کردم که جزدر بیاض روز از خانه بیرون نیایم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298).
، پذیرفتن از. پذرفتن از. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا