جدول جو
جدول جو

معنی ندف

ندف
(غَ)
پنبه زدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پنبه را با مندف زدن. (از المنجد). حلج. واخیدن. نفش. شیدن. زدن پشم و پنبه را. (یادداشت مؤلف) ، شتاب گردانیدن دابه هردو دست خود را به رفتار. (منتهی الارب). شتاب گردانیدن اسب هر دو دست به رفتار. (آنندراج). چست دست و پابرداشتن ستور در رفتار. (فرهنگ نظام). ندفان. (ازمنتهی الارب) (اقرب الموارد). ندیف. (از اقرب الموارد). ندف الدابه ندفاً، اسرعت رجع یدیها. (از اقرب الموارد) ، به زبان آب خوردن (دده). (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، خوردن (طعام را). (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) ، زدن (با چوب). (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یعنی چوب نقاره و جز آن. (ناظم الاطباء). ندف العوّاد بمزهره، ضرب علیه. (از اقرب الموارد) ، چکانیدن شیر از پستان با انگشتان. (منتهی الارب) (آنندراج). با انگشت دوشانیدن پستان را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باریدن آسمان (برف یا باران). (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (از المنجد) ، سخت راندن دابه را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از المنجد). سخت راندن مواشی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا