نی زننده، نی نوازنده، (ناظم الاطباء)، نی نواز، نئی، (آنندراج)، قراری، قصاب، (منتهی الارب)، نای زن، نی زن، کسی که نی می نوازد: گاه گوئیم که چنگی تو بچنگ اندریاز گاه گوئیم که نائی تو بنای اندردم، فرخی، به زیر گل زند چنگی به زیر سروبن نائی به زیر یاسمن عروه به زیر نسترن عفری، منوچهری، یکدست تو با زلف و دگر دست تو با جام یک گوش به چنگی و دگرگوش به نائی، منوچهری، آن یکی نائی که نی خوش می زده ست ناگهان از مقعدش بادی بجست، مولوی، اثر نالۀ نی نیست مگر از نائی، قاآنی، ای باده فروش من سرمایۀ جوش من ای از تو خروش من من نایم و تو نائی، ؟ برآورد نائی دم صور را ببرد از چراغ خرد نور را، هاتفی (از شعوری)، ، نبات و شکر مصفا، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) (شعوری)