کف نافطه، کف دست آبله کرده و شوخ بسته. (منتهی الارب). نفیطه. منفوطه. دستی که بر اثر کار فروان قرحه و آبله برآورده باشد. (از معجم متن اللغه) ، بز ماده، یا از اتباع است عافطه را، یقال: ما له عافطه و لانافطه. (منتهی الارب). ماعزه. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). ما له عافطه و لانافطه، نیست او را چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رغوه نافطه، ذات نفاخات. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) ، بز و گوسفند که دفعه دفعه کمیز اندازد. (منتهی الارب). هر بز ماده و گوسپندی که دفعه به دفعه کمیز اندازد. (ناظم الاطباء) : عنز نافطه،ای تنفط ببولها، ای تدفعه دفعاً. (اقرب الموارد)