از اهمیت افتادن. از رواج و رونق افتادن. خوار شدن. کم شدن. کاستن: اسلام عزیز گشت و کفر ناچیز شد. (تاریخ سیستان)، باطل شدن. محو شدن. گم و نابود و فراموش شدن. مدروس شدن. بی ارزش و بی اثر گشتن: یارب چه دل است آنکه در او گم شد و ناچیز چیزی که به شش روز نهاد ایزد دادار. فرخی. برخاستن وی (فاروق) نائرۀ جهالت گسست و جهالت ناچیز شد. (تاریخ سیستان). زرق تن پاک همه باطل و ناچیز شودت که نباید به در تاش و تگین بود فراش. ناصرخسرو. مجموع آثار حمیده و اخبار جمیلۀ ایشان محو و ناچیز شدندی. (تاریخ قم ص 11). چون بدن متلاشی گشت آن شخص ابداً متلاشی گشت آن شیوه ابداً ناچیز و باطل گشت. (اخلاق الاشراف عبید زاکانی)، انعدام. از بین رفتن. تباه شدن. هلاکت. مردن. نابود شدن. نیستی. از دست رفتن. نیست و نابود و معدوم گشتن: مالش همه لاشی شد و ملکش همه ناچیز دشمن بفضول آمد و بدگوی به گفتار. فرخی. هر کس که او خویشتن را بشناخت که وی زنده است و آخر به مرگ ناچیز و معدوم شود. (تاریخ بیهقی ص 95) .هوا سخت گرم است و علف نایافت و ستوران ناچیز شوند. (تاریخ بیهقی ص 592). جانت اثر است از خدای باقی ناچیز شدن مر ترا روا نیست. ناصرخسرو. هر چه ظرایف بود از زرینه و سیمینه همه ناچیز شد. (تاریخ بخارا ص 23). ناچیز شد وجودم از اشکال مختلف گوئی عرض گشاده شد از بند جوهرم. انوری. دریاب که گر تو درنیابی ناچیز شوم در این خرابی. نظامی. ، خراب شدن. ویران شدن: چو ناچیز خواهد شدن شارسان مماناد بر پای بیمارسان. فردوسی. ، پایان یافتن. طی شدن. گذشتن. محو شدن. سپری شدن. زایل شدن: روزگاری که دل خلق همی تافته است رفت و ناچیز شد و قوت او شد بکران. فرخی. چو ماه سی شبه ناچیز شد خیال غرور چو روز پانزده ساعت کمال یافت ضیا. خاقانی