محمدحسین متخلص به ناجی از مردم اندجان است و در شاهجهان آباد هند نشو و نما یافته. خطی خوش داشته و نستعلیق و نسخ و شکسته را نیکو مینوشته است. وی از جمله منشیان عالم گیر پادشاه هند بود و به روایت مؤلف مقالات الشعراء با مخدوم خویش راجع به طرز املای کلمه ای گفتگوئی در پیوست و از خدمت وی کنار گرفت واندکی بعد به تولیت مزار خواجه قطب الدین بختیار کاکی مأمور گشت و از دکن به شاهجهان آمد و روزگاری به آسایش خاطر گذرانید. در دوران فرخ سیر ’بمنصب هفتصدی و دیوانی گوالیار سرفراز گشت و بعد چندی بخدمت میربحری بنگاله مأمور گردید’ و بروایت مؤلف روز روشن به سال 1226 (هجری قمری) در بنگاله درگذشت. این نمونه ای از اشعار اوست: مگر بخواب بروی تو وا شود چشمم خدا کند که بخواب آشنا شود چشمم. # ای آنکه بمن همدم و دمساز نه ای من جمله نیازم و تو جز ناز نه ای تا چندبفکر کشتنم خواهی بود سیماب نیم تو کیمیاساز نه ای. # آمد بتی بجلوه دل برق آب کن از زین فرو نیامده پا در رکاب کن. بشکند از جور گردون گر نسوزد دل ز عشق دانه ای کز برق سالم جست رزق آسیاست