پوشاندن. پنهان کردن. نهفتن. اخفاء. استتار. مخفی داشتن: چو کاموس دست و گشادش بدید بزیر سپر کردسر ناپدید. فردوسی. چو اسفندیار آن شگفتی بدید دو رخ کرد از خواهران ناپدید. فردوسی. هنرهام هر کس شنیده ست و دید تو آن ابلهی چون کنی ناپدید. اسدی. آفتاب بدان بلندی را لکه ای ابر ناپدید کند. سعدی. ، معدوم کردن. نیست کردن. محو کردن. امحاء. از بین بردن: به یک دست دشمن کند ناپدید شگفتی تر از کار او کس ندید. فردوسی. توانی ز ناچیزچیز آفرید هم از تو شود چیزها ناپدید. اسدی. جهان، گفت، ایزد پدید آورید همو بازگرداندش ناپدید. اسدی. از همه دلها که آن نکته شنید آن سخن را کرد محو و ناپدید. مولوی. ، غیب کردن. غایب کردن: شنیدم کادهم توسن کشیدش چو عنقا کرد از اینجا ناپدیدش. نظامی. - پی ناپدید کردن، اثر ستردن. رد گم کردن. - ناپدید کردن بر خویشتن، فراموشانیدن بخود. (یادداشت مؤلف). بروی خود نیاوردن. بیاد خود نیاوردن. تغافل. تجاهل: چو بشنید آئین گشسب آن سخن بیاد آمدش گفته های کهن که از گفت اخترشناسان شنید همی کرد بر خویشتن ناپدید. فردوسی