تفکه (ت ف ک ک ه ) . (منتهی الارب). خوردن میوه. از ثمر درختی خوردن: چون ز بیخش برآورد نادان میوه یک بار بیش نتوان خورد. سعدی. و رجوع به میوه و میوه خوار شود، کنایه است از سود بردن. بهره بردن. برخوردار شدن. بهرمند شدن: من میوۀ دین همی خورم شو چون گاو تو خار و خس همی خور. ناصرخسرو. - امثال: وقت پیری آمد آن سیب زنخدانم به دست میوه ام داد آسمان وقتی که دندان را گرفت. ؟ (از امثال و حکم دهخدا)