جدول جو
جدول جو

معنی میخ کوب کردن

میخ کوب کردن(صَ تَ)
میخ کردن. میخ کوفتن به جایی. توتید. به میخ دوختن. میخ زدن. با میخ استوار کردن. (از یادداشت مؤلف). سر قوطی یا جعبه ای را با میخ استوار کردن: قوطیها تراشیده پرعسل کرده است و سر آنها را میخکوب کرده و مهر نموده. (رشحات علی بن حسین کاشفی) ، از وحشت ودهشت کسی را در جای خود بی حس و حرکت ساختن: مرد مسلح با نشانه رفتن به سوی پیرمرد او را در جای خود میخکوب کرد، متوقف ساختن ناگهانی متحرکی چنانکه اتومبیل در حال حرکتی را با ترمز کردن سریع
لغت نامه دهخدا