جدول جو
جدول جو

معنی می فشان

می فشان(دُ فُ)
فشانندۀ می، خون فشان. که خون افشاند. خونریز. (در صفت تیغ و خنجر) :
تیغ حصرم رنگ شاه از خون خصم
روز میدان می فشان باد از ظفر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با می فشان

بی نشان

بی نشان
بی علامت، بی اثر، کسی که نام و نشانی از او در دست نیست، گمنام
بی نشان
فرهنگ فارسی عمید

گل فشان

گل فشان
گل ریز گل پاش گل فشاننده: چون تو درخت دلستان تازه بهار و گل فشان حیف بود که سایه ای بر سرما نگستری. (سعدی)، افشاندن گلها در جشنها مخصوصا ایام نوروز: خونی ز زخم خار پرو بال بلبلان در پای گلبن است گلفشان داغها. (سنجر کاشی)، نوعی آتشبازی گلریز گلریز آتشباز، سرخ چهره: کاشکی برجان شیرین دسترس بودی مرا تا زشادی کردمی بر گلفشانان جان فشان. (معزی)، بیماری سرخک
فرهنگ لغت هوشیار

مشک فشان

مشک فشان
آنچه که مشک افشاند، معطر: نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد، (حافظ) یا مشک فشان از فقاع. شخصی است که در وقت سخن گفتن بوی خوش از دهانش بر آید
فرهنگ لغت هوشیار

مو کشان

مو کشان
در حال کشیدن موی: (پر و بال ما کمند عشق اوست مو کشانش میکشد تا کوی دوست) (مثنوی. چا. خاور. 3) توضیح این بیت در چا. نیکلسن نیامده
مو کشان
فرهنگ لغت هوشیار

مشک فشان

مشک فشان
مشکبار، برای مِثال نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد / عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد (حافظ - ۳۳۶)
مشک فشان
فرهنگ فارسی عمید