آماده شده. ساخته شده. کار راست و نیکو کرده شده. شکرده شده. مهیاء (م ه ی ی ء) . آماده. حاضر و آماده. راست. ساخته. مستعد. برساخته. سیجیده. آراسته. معدّ. حاضر. شکرده. (مجمل اللغه). آسغده: اجابت کرد و مهیا شد امیرالمؤمنین از برای ایستادگی در آن کاری که به او حواله نمود خدا. (تاریخ بیهقی ص 311). ویران دگر ز بهر چه خواهد کرد باز این بزرگ صنع مهیا را. ناصرخسرو. وانگه کزین مزاج مهیا جدا شوند چیزند یا نه چیز عرض وار بگذرند. ناصرخسرو. ملک جوان است و شهریار جوان است کار مهیا و امر و نهی روان است. مسعودسعد (دیوان ص 45). مسعود جهانگیر جهاندار که ایزد داده ست بدو ملک مهیا و مهنا. مسعودسعد. هرچیز که خواهی همه از دهر میسر هر کام که جوئی همه از بخت مهیا. مسعودسعد. بدو باید پیوست... آنگاه... انابت مفید نباشد نه راه بازگشتن مهیا و نه عذر تقصیرات خواستن مسموع. (کلیله و دمنه). نه شاخ از بر بیخ باشد مرتب نه بار از بر برگ باشد مهیا. خاقانی. بر دل موئین و جان مؤمنش مهرچهردین مهیا دیده ام. خاقانی. گوسفند فلک و گاو زمین را به منی حاضر آرند و دو قربان مهیا بینند. خاقانی. کس نیست در ده ارچه علفخانه ای بجاست کس بر علف چه نزل مهیا برافکند. خاقانی. قومی به سمرقند مقام ساخته و ساز وعدت تمام ساخته مستعد و مهیااند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 11). مهیا فرماید از برای وی در این عزا راجحۀ صبر جمیل را چنانکه در غزا فاتحۀ نصر جلیل را. (ترجمه تاریخ یمینی). به دل بترک وفا گفت و ترک گریه به چشم ببین که کرد مهیا دگر چه کار بمن. درویش واله هروی. - مهیا داشتن، آماده و حاضر داشتن: وان چنگ گردون وش سرش ده ماه نو خدمتگرش ساعات روز و شب درش مطرب مهیا داشته. خاقانی. ملک را خنده گرفت... پس بفرمود تا آنچه مأمول اوست مهیا دارند و بدلخوشی برود. (گلستان). تا برقرار ماضی مهیا دارند. (گلستان). - مهیا شدن، آماده شدن. بساختن. مستعد شدن.حاضریراق شدن. کمر بستن. آستین برچیدن. آستین برزدن. ساخته بودن، تقطیر، مهیا شدن برای کارزار. تکور. تشمر. مهیا شدن برای کار: داد خرد بده که جهان ایدون از بهر عقل و عدل مهیا شد. ناصرخسرو. آنجاش نخواندند تا به دانش آن شهره مکان را نشد مهیا. ناصرخسرو. بیا تا بقا را مهیا شویم که آنجای بس ناخوش و بینواست. ناصرخسرو. - مهیا کردن، آماده کردن. تیار کردن. اعداد. ساختن. برساختن: مهیا کرد پنج ارکان ملت را به چار ارکان که هریک جدولی بوده ست کز دریای او آمد. خاقانی. مهیا کند روزی مار و مور. سعدی (بوستان). - مهیا گردیدن، دم آماده گشتن و دست دادن فرصت: بیدلی را که دمی با تو مهیا گردد قیمت هر دو جهان نیمۀ آن یک دم نیست. خاقانی