معنی مهره کرده
مهره کرده
(شَ دَ)
مهره زده. مرزز. مهره کرد
لغت نامه دهخدا
واژههای مرتبط با مهره کرده
مهره کردن
مهره کردن
Bolt
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مهره کردن
مهره کردن
parafusar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مهره کردن
مهره کردن
przykręcać
دیکشنری فارسی به لهستانی
مهره کردن
مهره کردن
закручивать
دیکشنری فارسی به روسی
مهره کردن
مهره کردن
закручувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مهره کردن
مهره کردن
vastdraaien
دیکشنری فارسی به هلندی
مهره کردن
مهره کردن
bolzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
مهره کردن
مهره کردن
asegurar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مهره کردن
مهره کردن
boulonner
دیکشنری فارسی به فرانسوی