جدول جو
جدول جو

معنی مهره داده

مهره داده(شَ دَ)
صیقل شده. جلاداده: خانه ای دید سپید پاکیزه مهره داده و جامه افکنده. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با مهره داده

مهره دادن

مهره دادن
جلا دادن. صیقل کردن. و رجوع به مهره شود
لغت نامه دهخدا

بهره دادن

بهره دادن
حص. (منتهی الارب). حصه. حص. (دهار). نصیب دادن:
اینجا ز بهر آن ز خدائیت بهره داد
کاین گوهر شریف مر آن هدیه را بهاست.
ناصرخسرو.
زبان بگشاد شاپور سخنگوی
سخن را بهره داد از رنگ و از بوی.
نظامی.
لغت نامه دهخدا

مژده داده

مژده داده
بشارت داده. خبرخوش رسانده:
ز نقاشی به مانی مژده داده
به رسامی ز اقلیدس گشاده.
نظامی
لغت نامه دهخدا

گره داده

گره داده
گره خورده: کمند گره داده پیچ پیچ بجز گرد گردن نمی گشت هیچ. (نظامی)، امری که در آن مشکلی پدید آمده
فرهنگ لغت هوشیار

مهره دار

مهره دار
آنکه دارای مهره است ذی فقار. یا مهره داران. نام عام کلیه جانوران استخواندار جانورانی که دارای استخوان میباشد و بالمال صاحب تیره پشت (ستون فقرات) هستند استخوانداران ذی فقاران ذوفقاران
فرهنگ لغت هوشیار

گره داده

گره داده
گره خورده. گره زده:
کمند گره دادۀ پیچ پیچ
بجز گرد گردن نمی گشت هیچ.
نظامی.
رجوع به گره شود
لغت نامه دهخدا

مهر دادن

مهر دادن
مهر کردن. اثر مهر بر نوشته ای پیدا آوردن: ارقام و احکام و پروانجات که عالیجاه منشی الممالک طغرا می کشد مهر دادن آن مختص دواتدار مذکور است... و جای او که می ایستد آن است که در صف قورچیان یراق در پهلوی قورچی صدق که مهردار ’مهر شرف نفاذ’ نیز بود ایستاده می شد. (تذکرهالملوک صص 26-27).
- به مهر دادن، به مرحلۀ مهر شدن رساندن: چنانچه صاحب منصبان رقم منصب خود رابه جهت مدافعۀ رسوم مقرره به مهر مهرداران نمی داده اند... (تذکرهالملوک ص 26).
، کارت سفید دادن. دست او را گشادن. مطلق العنان ساختن. اختیار مطلق دادن. پروانه و سند و طغرا دادن:
تو را خوبی به خوبی مهر داده
بتان پیش تو سر بر خط نهاده.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا