جدول جو
جدول جو

معنی مهرجوئی

مهرجوئی(مِ)
جستن مهر. طلب محبت. دوستی خواهی. شفقت جویی:
چه جوئی مهر کین جوئی که با او
حدیث مهرجوئی درنگیرد.
خاقانی.
، دوستی و عشق و محبت طلبی:
چون صبح ز روی تازه روئی
می کرد نشاط مهرجوئی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با مهرجوئی

مهرجوی

مهرجوی
دوستدار. محب. جویندۀ مهربانی:
بر او مهربانم نه بر روی و موی
به سوی هنر گشتمش مهرجوی.
فردوسی.
به پرده درون دخت پوشیده روی
بجوشید مهرش بدان مهرجوی.
فردوسی.
بهانه چنین کرد آن ماهروی
ز بیم و نهیب شه مهرجوی.
فردوسی.
آن کیست کو به جان نبود مهرجوی تو
وآن کیست کو به دل نبود نیکخواه تو.
فرخی.
زمین است چون مادری مهرجوی
همه رستنیها چو پستان اوی.
اسدی (گرشاسب نامه ص 8).
نشستند با ناز دو مهرجوی
شب و روز روی آوریده به روی.
اسدی (گرشاسب نامه ص 36).
ز بس گونه گون نیکوئیهای اوی
دل پهلوان شد بدو مهرجوی.
اسدی (گرشاسب نامه ص 274).
بدان طوق و گوی آن مه مهرجوی
ز مه طوق برده ز خورشید گوی.
نظامی.
چون به ریش آمد و به لعنت شد
مردم آمیز و مهرجوی بود.
سعدی
لغت نامه دهخدا

مهرجانی

مهرجانی
منسوب به مهرجان که بلدۀ اسفراین است که مهرجانش نیز خوانند. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

مهجوری

مهجوری
دور افتادگی جدایی دوری: (مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی) (حافظ. 352)، متروک ماندن
مهجوری
فرهنگ لغت هوشیار

مهجوری

مهجوری
جدایی، دوری، برای مِثال مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد / کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی (حافظ - ۹۸۴)
مهجوری
فرهنگ فارسی عمید