مهر گسلیدن. قطع کردن مهر و محبت: از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم هم تو که خسته ای دلم مرهم جان خسته ای. سعدی. تا تو به خاطر منی کس نگذشت در دلم مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم. سعدی
پاره کردن رشته گوهر، نثار کردن و ریختن گوهر، فروباریدن باران: هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را بمروارید بسته. (نظامی)، پاشیدن نور تشعشع: ازین سو زهره در گوهر گسستن وزان سو مه بمروارید سفتن، (نظامی)
پاره کردن رشته گوهر، نثار کردن و ریختن گوهر، فروباریدن باران: هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را بمروارید بسته. (نظامی)، پاشیدن نور تشعشع: ازین سو زهره در گوهر گسستن وزان سو مه بمروارید سفتن، (نظامی)
پایان یافتن بار. تمام شدن آن. برهم خوردن آن. شکسته شدن آن. خاتمه یافتن آن. رجوع به ’بار’ شود: دیگر روز چون بار بگسست خواجه بدیوان خویش رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330). امیر مسعود چون بار بگسست خلوت کرد. (ایضاً ص 372). دیگرروز چون بار بگسست خالی کرد با خواجه و آن نامه ها بخواست. پیش بردم و بخواجه داد. (ایضاً ص 325). و رجوع به بارشکسته شود
نقض عهد. عهد شکستن. پیمان شکنی. مقابل عهد بستن: عهدمحبت گسستن، ترک همدمی و همنشینی کردن: نگْسسته عهد صحبت می از هوای باران آری همیشه باشد برق آشنای باران. ابوطالب کلیم (از آنندراج)
معروف و مرادف کمر گشادن. (آنندراج). کمر گشادن. (فرهنگ فارسی معین). گشادن کمربند از کمر: غلطسنجان عامی دشمنانند کمر در صحبت اغیار مگسل. نظیری نیشابوری (از آنندراج). - کمر کسی یا چیزی را گسستن، حشمت و قدرت وی را گرفتن. نشانۀ بزرگی و مقام را از وی بازستدن: قدر تو چرخ را ربوده کلاه حلم تو کوه را گسسته کمر. ظهیرفاریابی (از آنندراج)
کنایه از نثار کردن و ریختن گوهر بر چیزی است. (بهار عجم) (آنندراج) ، کنایه از فروباریدن باران است بر چیزی: هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را به مروارید بسته. نظامی (از بهار عجم). ، کنایه از تشعشعو پاشیدن نور است: از این سو زهره در گوهر گسستن و از آن سو مه به مروارید سفتن. نظامی