جدول جو
جدول جو

معنی مهر شکستن

مهر شکستن(صَ / صِ دَ وَ دَ)
مهر برداشتن. باز کردن و گشودن چنانکه سر نامه یا سر خم و غیره. فک. فکاک. (ترجمان القرآن) :
آن شرابی که ز کافور مزاج است در او
مهر بشکسته بر آن پاک و گوارنده شراب.
ناصرخسرو.
، دوشیزگی بردن. مهر برداشتن
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با مهر شکستن

گهر شکستن

گهر شکستن
قطعه قطعه کردن گوهر با ضربات، خنده کردن خندیدن، از دست دادن دولت و جاه و مقام: چو بد گوهران را قوی کرد دست جهان بین که گوهر بر او چون شکست، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

گهر شکستن

گهر شکستن
مخفف گوهر شکستن. رجوع به همین مصدر شود
لغت نامه دهخدا

طره شکستن

طره شکستن
تا زدن و شکستن زلف روی هم ریختن و منضم ساختن زلف به یکدیگر
طره شکستن
فرهنگ لغت هوشیار

گوهر شکستن

گوهر شکستن
قطعه قطعه کردن گوهر با ضربات، خنده کردن خندیدن، از دست دادن دولت و جاه و مقام: چو بد گوهران را قوی کرد دست جهان بین که گوهر بر او چون شکست، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

چهره شکستن

چهره شکستن
رنگ شکستن. (آنندراج). کم رنگ کردن. (ناظم الاطباء) :
ز بسکه دارم از آن چشم بی سرانجامی
شکسته چهرۀ من همچو رنگ بادامی.
مفید بلخی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا

خمار شکستن

خمار شکستن
از بین رفتن خماری، خماری خود یا دیگری را از بین بردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

عهد شکستن

عهد شکستن
شکستن پیمان و نقض عهد. (فرهنگ فارسی معین). تناقض. انتقاض. (از منتهی الارب). نقض. (از دهار). اخفار. نکث. ولث. پیمان شکنی: ادا کرده باشم امانت را بی شکستن عهد. (تاریخ بیهقی). اگر آن سوگند را دروغ کنم و عهد بشکنم از خدای... بیزارم. (تاریخ بیهقی).
گرچه زمان عهدم بشکست من
عهد خداوند زمان نشکنم.
ناصرخسرو.
به عهد ایزدی چون من وفا کردم
ندارم باک اگر تو عهد بشکستی.
ناصرخسرو.
عهد کن ار عهد تو را بشکنند
تا تو مگر عهد کسی نشکنی.
ناصرخسرو.
شکستن عهد اشتر را به چه تأویل جایز شمرم. (کلیله و دمنه).
به غمزۀ تو نگویم چرا شکستی عهد
که خود ز تیغ ندیده ست کس وفاداری.
رفیع لنبانی.
هست یقینت که من مهر تو را نگسلم
نیست درستم که تو عهد مرا نشکنی.
خاقانی.
گفتار من یاد آیدش خون ریختن داد آیدش
گر رنج من یاد آیدش عهد من آسان نشکند.
خاقانی.
از سر عجب هر زمان با خود
عهد بندی که عهد ما شکنی.
خاقانی.
گر شکنی عهد الهی کنون
جان تو از عهده کی آیدبرون.
نظامی.
نشکند عهد من الا سنگدل
نشنود قول من الا بختیار.
سعدی.
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند.
سعدی.
حریف عهد مودت شکست و من نشکستم
خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم.
سعدی.
با می و معشوق چون شد عهد و پیمانم درست
عهد نام نیک و زهد و توبه را خواهم شکست.
امیری لاهیجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

کمر شکستن

کمر شکستن
مغلوب شدن. تاب و توانایی را از دست دادن. طاقت تحمل را از دست دادن، مغلوب کردن. تاب و توان کسی را از بین بردن:
لطفت کمر عتاب بشکست
در پای فلک شباب بشکست.
ملاقاسم مشهدی (آنندراج)
لغت نامه دهخدا