مهر کردن. اثر مهر بر نوشته ای پیدا آوردن: ارقام و احکام و پروانجات که عالیجاه منشی الممالک طغرا می کشد مهر دادن آن مختص دواتدار مذکور است... و جای او که می ایستد آن است که در صف قورچیان یراق در پهلوی قورچی صدق که مهردار ’مهر شرف نفاذ’ نیز بود ایستاده می شد. (تذکرهالملوک صص 26-27). - به مهر دادن، به مرحلۀ مهر شدن رساندن: چنانچه صاحب منصبان رقم منصب خود رابه جهت مدافعۀ رسوم مقرره به مهر مهرداران نمی داده اند... (تذکرهالملوک ص 26). ، کارت سفید دادن. دست او را گشادن. مطلق العنان ساختن. اختیار مطلق دادن. پروانه و سند و طغرا دادن: تو را خوبی به خوبی مهر داده بتان پیش تو سر بر خط نهاده. (ویس و رامین)
زهر خوراندن به کسی. مسموم کردن. (فرهنگ فارسی معین). کسی را با خورانیدن زهر مسموم کردن یا کشتن. زهر خوراندن به کسی. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : به فرجام شیرین بدو زهرداد شدن آن دختر خوب قیصرنژاد. فردوسی. گرم تو زهر دهی چون عسل بیاشامم بشرط آنکه بدست رقیب نسپاری. سعدی. ترا که گفت که حلوا دهم بدست رقیب بدست خویشتنم زهر ده که حلوائیست. سعدی