دوست شدن. دوستی پیدا آوردن. در محبت گشودن: نپیوست خواهد جهان با تو مهر نه نیز آشکارا نمایدت چهر. فردوسی. به یک دل مهر پیوستن نشاید چو خر کش بار بر یک سو نماید. (ویس و رامین). چون انس گرفت و مهر پیوست بازش به فراق مبتلی کن. سعدی
نگریستن. توجه کردن. نظر دوختن. چشم دوختن: اگر دانی که تا هستم نظر جز با تو پیوستم پس آنگه با من مسکین جفا کردن صوابستی. سعدی. در کمان هر گه که بهر قتل من پیوسته تیر من نظر بر شست آن ابروکمان پیوسته ام. لسانی (از آنندراج)