حلاق. (دهار). موی تراش. موی پیرای. موی استر. مزین. آینه دار. حلاق. دلاک. سلمانی. گرا. گرای. (یادداشت مؤلف) : چون ساعتی ببود و وقت آن آمد که شیخ موی بردارد، موی ستر پیش شیخ آمد. (اسرارالتوحید ص 108). مزد کردم پسری موی ستر را یک روز نتوانست به یک هفته از او موی سترد. سوزنی. و رجوع به موی ستردن شود، که موی برد، چون نوره و امثال آن. (یادداشت مؤلف)