جدول جو
جدول جو

معنی مولانا مغربی

مولانا مغربی(مَ رِ)
مولانا مغربی، محمد بن عزالدین بن عادل بن یوسف تبریزی ملقب به ’شیرین’ از شاعران متصوفۀ ایران در قرن هشتم هجری است. سال ولادتش به تحقیق معلوم نیست، اما سال وفات وی را به سال 809 نوشته اند. مولد او را روستای ’امند’ از بلوک ’رودقات’ تبریز ذکر کرده اند و بعضی مانند هدایت زادگاه وی را قریۀ نایین دانسته اند چنانکه مرقد او را نیز برخی در محلۀ سرخاب تبریز و بعضی در اصطهبانات فارس نوشته اند. وی در اشعار خود مغربی تخلص می کرد و جامی در نفحات الانس در سبب اتخاذ این تخلص گوید: ’گویند که در بعضی سیاحات به دیار مغرب رسیده است و در آنجا از دست یکی از مشایخ که نسبت وی به شیخ بزرگوار شیخ محیی الدین بن العربی قدس الله تعالی روحه می رسیده است خرقه پوشیده’ و این انتساب سبب شهرتش به مغربی گردیده است و این معنی را تقریباً همه نویسندگان احوالش تکرار کرده اند با این حال معلوم نیست که وجه انتساب درستی باشد زیرا درباره مرشدش از جامی به بعد همگی نام اسماعیل سیسی سمنانی از اصحاب نورالدین عبدالرحمن اسفراینی را ذکر کرده اند. مغربی با کمال خجندی معاصر بود و با وی ارتباط داشت. وی دارای اشعاری به عربی و فارسی است. اشعارش بسیار متوسط و غالباً در ذکر معانی عرفانی خاصه بیان وحدت وجود است. وی غیر از اشعارش رسالات و آثار دیگری نیز دارد که عبارتند از: نزهه الساسانیه. مرآه العارفین در تفسیر سورۀ فاتحه الکتاب. دررالفرید فی معرفه التوحید. جام جهان نما در علم توحید و مراتب وجود. از اشعار اوست:
ما سالها مقیم در یار بوده ایم
اندر حریم محرم اسرار بوده ایم
اندر حرم مجاور و در کعبه معتکف
بی قطع راه وادی خونخوار بوده ایم
پیش از ظهور این قفس تنگ کائنات
ما عندلیب گلشن اسرار بوده ایم
چندین هزار سال در اوج فضای قدس
بی پر و بال طایر و طیار بوده ایم
والاتر از مظاهر اسمای ذات او
بالاتر از ظهور وز اظهار بوده ایم
بی ما و بی شما و کجا و کدام و کی
بی چند و چون و اندک و بسیار بوده ایم
با مغربی مغارب اسرار گشته ایم
بی مغربی مشارق انور بوده ایم.
(از تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 3 بخش 2 ص 1141). و رجوع به نفحات الانس صص 613-614 و حبیب السیر و مرآه الخیال ص 59 و آتشکدۀ آذر چ سیدجعفر شهیدی ص 35 و ریاض العارفین ص 134 و مجمع الفصحا ج 2 ص 30 و ریحانه الادب ج 4 صص 53-54 و طرائق الحقایق ج 2 ص 99 و 308و تاریخ ادبیات براون (از سعدی تا جامی) صص 354-362 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا