مرکب از مو + تاب (مخفف تابنده)، موتابنده، موی تابنده، که موی سر خویش یا دیگری را بتابد، گیسوتاب، (از یادداشت مؤلف)، که تافتن موی بز پیشه دارد رسن یا رشته را، که موی بهم تابد و از آن رشتۀموئین پدید آرد، آنکه ریسمان مویی می تابد، (ناظم الاطباء)، صنفی همانند زه تاب که موی بز به هم تاب دهد و رشتۀ مویین سازد بافتن جامه های درشت خاصه جوال را یا ریسمان مویین سازد، رسنگر، و رجوع به موباف شود