آگاهی دهنده. نعت فاعلی از ایذان. (غیاث) (آنندراج). اعلام کننده، اذان گوینده. بانگ نماز گوینده. (غیاث). مؤذّن. اذان گوی. اذان گو. (یادداشت مؤلف). آن که بانگ نماز دهد. (آنندراج) : بوستان چون مسجد و شاخ درختان در رکوع فاخته چون مؤذن و آواز او بانگ نماز. منوچهری. یا ابوبکر تویی چون قصب شکر ریز وین یکی مؤذن خام آمده ای از خرغون. منجیک. ده جای به زر عمامۀ مطرب صدجای دریده موزۀ مؤذن. ناصرخسرو. قبلۀ خلق است ز بهر نماز زو به هر اقلیم یکی مؤذن است. ناصرخسرو. خاموش تو که گوش خرد کر کرد بر زیر و بم ّ حنجرۀ مؤذنش. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 441). ها بلبله مؤذن شد و انگشت به گوش آمد حلقش ز صلا گفتن افکار نمود اینک. خاقانی. آن مؤذن زردشتی گر سیر شد از قامت وز حی علی کردن بیمار نمود اینک. خاقانی. به زلف مقری مصر و به مؤذن بسطام به سر منارۀ مؤذن به لب تنور قطاب. خاقانی. برآورد مؤذن به اول قنوت که سبحان حی الذی لایموت. نظامی (آنندراج). نعرۀ مؤذن که حی علی الفلاح آن فلاح آن زاری است و اقتراح. مولوی. شبها که کنم ناله بر یاد قدش از من قامت شنود مؤذن چون پاس پسین خیزد. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). - مؤذن می خوارگان، کنایه است از خروس. (یادداشت مؤلف) : آمد بانگ خروس مؤذن می خوارگان صبح نخستین نمود روی به نظارگان. منوچهری