برگردنده. (غیاث) (آنندراج). برگشته و برگردانیده شده و رجعت کرده و منصرف شده. ج، منقلبون. (ناظم الاطباء) : قالوا انا الی ربنا منقلبون. (قرآن 124/7) ، واژگون شونده. (غیاث) (آنندراج). سرنگون و واژگون شده. (ناظم الاطباء). دگرگون شونده. تغییر حال دهنده: سایه مفکن بر حدیث انقلابی کاوفتاد کآن نه اول حادثه است از روزگار منقلب. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 521). کعبه که قطب هدی است معتکف است از سکون خود نبود هیچ قطب منقلب از اضطراب. خاقانی. - منقلب شدن، برگردیده شدن و سرنگون شدن. (ناظم الاطباء). دگرگون شدن. برگشتن: اگر در مطلع آن سعادت که آن دولت دست داد طالع وقت شناخته بودی... بخت چنین زود منقلب نشدی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 189). - منقلب کردن، دگرگون کردن: هرچند منقلب کند احوال او فلک هرگز نجوید از ره اخلاص انقلاب. ابن یمین. ، مبدل گشته و برگشته حال و بدحال. (ناظم الاطباء) ، به اصطلاح منجمین قسمی از اقسام ثلاثۀ بروج دوازده گانه به اعتبارتأثیرات سعادت و نحوست در طالع برج منقلب کار راست و درست نیابد. (غیاث) (آنندراج) : این اختران در وی مقیم ازلمع چون در یتیم این راجع و آن مستقیم این ثابت و آن منقلب. سنائی (دیوان چ مصفا ص 45). از صفت هم صفرم و هم منقلب هم آتشی گویی اول برج گردونم نه من دوپیکرم. خاقانی. چرا این ثابت است آن منقلب نام که گفت این را بجنب آن را بیارام. نظامی