جدول جو
جدول جو

معنی منقع

منقع
(مُ قَ)
خم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ته دیگی. (منتهی الارب) (آنندراج). هرچیز باقی مانده در ته دیگ سنگین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آبخورۀ سنگین. (منتهی الارب) (آنندراج). خنور آبخوری سنگین. (ناظم الاطباء). ظرف کوچکی از سنگ. (از اقرب الموارد) ، گلیم که زنان بازکرده دوباره ریسند و در دیگ نهند. (منتهی الارب) (آنندراج). پارچۀ فرسوده که آن را بازکرده تا در دفعۀ دیگر بافند. (ناظم الاطباء) ، شیر ناب که سرد کنند و خورند. (منتهی الارب) (آنندراج). شیر ناب سرد خوشگوار. (ناظم الاطباء). شیر ناب سردشده. (از اقرب الموارد) ، آب میوه ها که تر نهند. (منتهی الارب) (آنندراج). میوۀ پرورده و تر نگاهداشته شده. (ناظم الاطباء). هرچه از خرما و مویز و جز آنها که تر نگاهداشته شود. (از اقرب الموارد) ، سم منقع، زهر در شیر پرورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آب سردو گوارا که تشنگی را فرونشاند، یک قسم پیمانه از شراب، دیگ سنگین خرد که در آن شیر و خرما نهند و به کودکان خورانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، منقعه است که ظرف باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا