کسی که مانده و خسته شود. (ناظم الاطباء). - خسته و مندک، خسته و کوفته. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). ، زمین برابر و هموار. (ناظم الاطباء) ، خرد. حقیر. درهم کوفته: چونکه کرد الحاح و بنمود اندکی هیبتی که که شود زآن مندکی. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 276). اختران بسیار و خورشید او یکی است پیش او بنیاد ایشان مندکی است. مولوی (ایضاً ص 397). کوه بهر دفعسایه مندک است پاره گشتن بهر این نور اندک است. مولوی (ایضاً ص 422). رجوع به مندک ّ و مندک شود