درکشیده شونده در رشته. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). منسلک. در رشته کشیده. به رشته درآمده: سلطان طمغاج خان... در حیات بود و خال بنده شرف الزمان... در سلک خدمت آن پادشاه منخرط. (لباب الالباب چ نفیسی ص 45). معتقدات هر قوم هر چند در سلک توجه به کمال منخرط باشد اما در صورت و وضع مختلف. (اخلاق ناصری). کار مقربان حضرت ملوک... از کار دیگر خدم و حواشی که در سلک اباعد و اجانب منخرط باشند صعب تر و خطرناکتر بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 209). - منخرط داشتن، به رشته کشیدن. در یک ردیف جای دادن: صغیر و کبیر و رفیع و وضیع... را به وقت استغاثت در یک نظم و سلک منخرط دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166). - منخرطشدن، به رشته کشیده شدن. در یک صف قرار گرفتن. در یک ردیف جای گرفتن: ملک سیستان به حضرت او مبادرت نمود و در زمرۀ ارکان دولت منخرط شد. (جهانگشای جوینی). استماع کلام الهی را مستعد گردد ودر مسالک ’ان فی هذه الامه لمحدثین مکلمین و ان عمر منهم’ منخرط شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 169). - منخرط گردیدن، منخرط شدن: این نزاع از او برخیزد و درسلک عباداﷲ منخرط گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 254). مصلی بواسطۀ صلوه در سلک جمیع ملایکه که سکان حظایر قدس و قطان صوامع انس اند منخرط گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 297). رجوع به ترکیب قبل شود. ، در میان چیزی درآینده، چیزی که به سبب تراشیدن همه اطرافش صاف و مصاف شده باشد، مجازاً به معنی آراسته و درست شونده. (غیاث) (آنندراج) ، مغلوب و مجبور و ملتزم، گستاخ و متهور. (ناظم الاطباء) ، بی محابا و به نادانی خود را در خطر انداخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتاب و جلد. (ناظم الاطباء)