برقرار و پابرجا و ثابت و قایم. (ناظم الاطباء). قایم و پابرجا کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج) : تو که بونصری باید که اندیشۀ کار من بداری همچنانکه داشتی با آنکه تو هم ممکن نخواهی بودن در شغل خویشتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 79). آن پادشا نشان که ز تمکین کلک اوست هر پادشا که بر سر ملکی ممکن است. انوری. کارش از آن درگذشت و به مرتبتی والاتر ممکن شد. (گلستان) ، دارای قدرت و شوکت و عزت معزز و محترم: رافع بن لیث بن نصر بن سیار که از دست علی عیسی امیر بود به ماوراءالنهر عاصی شد و بسیار از ممکنان از مروسوی وی رفتند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 421). شدستم ز انده گیتی مسلم چو گشتم ز انده عزلت ممکن. خاقانی. چون ز آستان سلطان بازآمدی ممکن در بارگاه خاقان امکان تازه بینی. خاقانی. فقر است پیر مائده افکن که نفس را بر آستان پیر ممکن درآورم. خاقانی. اخیار ممتحن و خوار و اشرار ممکن و در کار. (جهانگشای جوینی). برادرش اثیرالملک... بعد از قتل برادرش تا در قید حیات بود ممکن و محترم بود. (نقض الفضائح ص 88)