زخمی که به شده و هر دو لب آن به همدیگر پیوسته شده باشد. (غیاث) (آنندراج). زخم کفشیرگرفته و به شده و استوارگشته. (ناظم الاطباء). - ملتئم شدن خستگی یا ریشی، خوب شدن آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ملتئم کردن، به هم پیوستن. به هم پیوند دادن. جوش دادن: به اقتضای مقادیر ملتئم کردند نه هیچ جزو به نقصان نه هیچ جزو فزون. جمال الدین عبدالرزاق. ، جوش خورده. به هم پیوسته. بهبودیافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : امور جمهور آن اقلیم بر وفق مراد ملتئم، اطراف و اکناف آن ولایات در غایت خصب و آبادانی... (المعجم چ دانشگاه ص 3)