آنکه بی اندیشه در کاری در می آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : هذا فوج مقتحم معکم لا مرحبا بهم اًنهم صالوا النار. (قرآن 59/38) ، بی باک. که از مرگ و گزند نهراسد. که بی ترس و بیم در کاری درآید. جسور. متهور: تقدیر آسمانی شیر شرزه را اسیر صندوق گرداند... و شجاع مقتحم را بد دل محترز. (کلیله و دمنه چ مینوی صص 104-105). آنگاه آنچه سزای چنو بی عاقبت و جزای چنان مقتحمی تواند بود در باب او تقدیم فرماید. (کلیله و دمنه ایضاً ص 286). یکی مکاری مقتحم که غرض خویش به اقتحام حاصل کند و به مکر و شعوذه مسلم ماند. (کلیله و دمنه ایضاً ص 313). ’اوزار’ هرچند شجاعی مقتحم بود، اما مردی سلیم خدای ترس بوده است. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 57). تولی آن ضرغام مقتحم با لشکری چون شب مدلهم... برسید. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 126) ، اختیارکننده. (غیاث) ، غالب آمده. (غیاث) (آنندراج) ، ظالم. (غیاث) ، آنکه خوار می شمرد کسی را، ستارۀ فروشونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتحام شود