جدول جو
جدول جو

معنی مقابح

مقابح(مَ بِ)
آنچه که در اخلاق زشت شمرده شود. خلاف محاسن. (از معجم متن اللغه). جمع واژۀ قبح. (مهذب الاسماء). جمع واژۀ مقبحه و قبح. ضد محاسن. (ناظم الاطباء). زشتیها. قباحت ها. صفات ناپسند. واحد از لفظ خود ندارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : محاسن و مقابح آن، وی را بازنمودندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100). هرگاه که متقی در کار این جهان فانی و نعیم گذرنده تأملی کند، هرآینه مقابح آن را به نظر بصیرت ببیند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 52). و از مقابح آنچه ناپسندیده نماید خویشتن نگاه می داشت. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 121). وقت است که... بعضی از... مقابح فعل تو برشمرم. (کلیله و دمنه). ملک از حال دختر و داماد بحث کرد و از محاسن ومقابح خلق و خلق شوهر یک به یک پرسید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 69). هرکه گناه گنهکاران بر خداوندگار پوشیده دارد... و مقابح او را در لباس محاسن جلوه دهد خاین و غادر است. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 117). به عین رضا و وفا که مقابح را در صورت زیبا بیند و پلاس لباس دیبا پندارد نظر نکند. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 8). ابواب مفاتح مقابح گشودند. (درۀ نادره چ شهیدی ص 150)
لغت نامه دهخدا